گاه نوشت های یک بانو



سلام امیدوارم حالتون خوب باشه

سال نورو به همه تون تبریک میگم

ان شالله سالی سرشار از موفقیت و کامیابی باشه براتون

بعد از گریه برای لحظه ی تحویل سال دیگه گریه نکردم

ب جاش تو تنهایی خودم(آخه همسری و پسری خواب بودن) فکر کردم

به این یک سالی که گذشت

به این که چقدر خودمو اذیت کردم

چقدر کیسه ی سیب زمینی های گندیده رو باخودم حمل کردم و باعث ناراحتی خودم و اطرافیانم شدم

نمیدونم میتونم سر حرفم بمونم یانه اما.

تصمیم گرفتم تو سال جدید آدم جدیدی باشم

روزهای جدیدی رو شروع کنم و قدرتمند ادامه بدم

برای آدم جدیدی بودن اول از همه میخوام همسرخوبی باشم

درکش کنم و کمتر غر بزنم،بیشتر مطالعه کنم تا بتونم بهتر خودمو کنترل کنم

بعدش باید مقاوم باشم ، درمقابل ناملایمات زندگی صبوری کنم و زود کم نیارم

شاد باشم و باعث شادی همسر و فرزندم بشم

تصمیم گرفتم بیشتر به فکر خودم باشم و یجورایی خودمو بسازم

من فرو ریختم و خراب شدم،همسرم ازم دور شد

حالا باید از نو ساخته بشم،به کمک احتیاج دارم و حتما یه مشاور خوب پیدا میکنم

این از تصمیم جدی و جدیدم

اما یک سری اهداف هم برای خودم تعیین کردم

راستش هیچوقت برای خودم هدفی تعیین نکردم و بقول مامان بزرگم الله بختکی  زندگی کردم

اما امسال میخوام برای خودم هدف تعیین کنم و تاجایی که میتونم بهشون دست پیداکنم

1- گرفتن گواهینامه رانندگی

2- کسب درآمد از هنرهایی که دارم(خیاطی،نمد دوزی،شماره دوزی،جعبه سازی)

3- مطالعه روزانه و با برنامه

فعلا خیلی به خودم سخت نگرفتم و اهداف کمی تعیین کردم که با رسیدن بهشون دلشاد بشم

کسب درآمد رو خیلی دوست دارم و خیلی بهش امید دارم

خب برای رسیدن بهش باید اطلاعاتم رو زیاد کنم و خوب تمرین کنم و حتما موفق میشم

مطالعه هم که عاشقشم و بیشتر رمان دوست دارم اما میخوام کتابایی که همسری دوست داره بخونم تا یجورایی طرز فکرمون بهم نزدیک تر بشه و از ای طریق بهم بیشت رجذب بشه

گواهینامه هم که دیگه اصل ماجراس الان همه خانواده م رانندگی بلدن و من عقب موندم و حتما حتما میگیرمش

خب تا گل پسر مامان خوابه برم نمازمو بخونم و ی چرت بزنم که سرحال بشم

فعلا


از صبح تو آشپزخونه بودم هنوز فرصت نکردم به مشاوره زنگ بزنم

پسرمم بدون شیر خوردن خوابیده خداروaکر ر,ند کمتر شیر خوردنش به خوبی داره پیش میره

یه لیست کوتاه برای امروزم نوشتم اگه آب خونه همکاری کنه و همه شو انجام بدم عالی میشه

پ.ن:آشپزخونه رو شستم

کمد همسری رو هم مرتب کردم

گنجه رو هم تمیز کردم دو طبقه ش مونده بود که پاشا بیدار شد

فقط مونده یه دستی به در کابینتا بکشم که آشپزخونه تموم بشه


1-مثلا دارم روی خودم کار میکنم ک از اطرافیانم تاثیرات منفی نپذیرم

اونوقت یه سریال چنان بهمم ریخته که همش فکر میکنم همسرم داره بهم خیانت میکنه

خدا شفام بده صلوات


2-کادوی تولد و ولنتاین کتاب گرفتم آرزوهای بزرگ و ی هنر است

ولی هنوز کادوی روز زنم خریداری نشده


3-بالاخره دفترچه بیمه هامون اومد و من از شنبه بیارستانارو میترم خخخخخ

اول از همه هم ی دندون پزشکی باید برم و دندون عقل خرابمو بکشم دردش میزنه به شقیقه هام


4-برای خواهرشوهرم مراسم عید اول گرفتن مشهد

ینی همسرم و برادرش و یکی از خواهراش

از طرف خانواده ی من کسی نیومد،حتی مامانم

منم خیلی ناراحت بودم 

ولی همسری تو جای بدی و زمان بدتری گله کرد 

و من برعکس همیشه که طرفش بودم رو به روش ایستادم و کوتاه نیومدم

آخرشم قهر کردم


5-برای روز مادر پول دادم

داداش بزرگم یه تراریوم خوشگل خانومش ی روسری 

داداش کوچیکه شیرینی و سه شاخه رز برای منو مامان و آبجی


6-پاشا دوباره سوخت

میدونم خیلی مامان بدی هستم

ولی به خدا تقصیر من نبود اومد زد لبه ی سینی و یه دونه چایی داغ ریخت روی زانوش

و آبله رو که پاره کرد پاش زخم شد وگرنه سرخی شون زود خوب شد


7-چرا من نرخ خونه هارو میبینم افسردگی میگیرم

آخه 85 متری طبقه دوم 40تومن 500تومن

پیشی بیا منو بخور


8-این بی آبی و پمپ خراب  و بی خیالی همسری داره منو میکشه

یه روز کامل آب نداشتیم

برای خوردن فقط یه بطری کوچیک آب داشتیم

بعد همسری هی راه میره میگه چقدر آشپزخونه بوی بد میده

خب ظرف کثیف بمونه بو میگیره دیگه


7-از لج همسری ساعت یازده شب خونه هارو جارو زدم

وقتیم پرسید چرا؟

گفتم آخه صبح زو وقت داشته باشم آب بردارم که وسط روز بی آب نمونیم

پ . ن : اخه بهم گفت اون قدی آب میاد که ظرفا رو آب کنی! زحمت بکش آب کن :/


8-فرشمونو بالاخره دادیم قالی شویی شست

ی روفرشی خریدم 115تومن انداختم روش که فرشم کثیف نشه زود

بعد اونوقت ی روفرشی کوچیک دیگه انداختم روش که روفرشی بزرگه کثیف نشه

خل شدم رفت بخدا


9-دوسدارم برای عیدم خودم مانتو بدوزم

ولی همسری اینقدر معطل میکنه و پول نمیده که مجبور شم برم حاضری بخرم

اخه من ی مدل خاصی تو ذهنمه و رنگ طوسی و صورتی چرک

تو بازار ک پیدا نمیشه خب


10-هنوز برای پاشا هم لباس عید نخریدیم


11- چهلم خواهر شوهرم 28 اسفنده

لطف کردن 24 اسفند مجلس میگیرن


12-عاشق روز اول عیدم که همه ی فامیل جمع میشن خونه ی مامان بزرگم(مامانِ مامانم)


13-چه رازی تو زندگی تون دارین که همه میدونن جز خانواده خودتون؟

لطفا همه جواب بدین


سلام دوستای گلم

خوبین خوشین

منم خوبم ساعت بیست دقه به هفت صبحه 

خداروشکر از ی بحران بزرگ عبور کردم و روزگارم با همسر بروفق پاشا س خخخخخخخخخ

خدا خیلی کمکم کرد که آروم بگیرم

داشتم الکی الکی به خودکشی و طلاق فکر میکردم

میدونین ی چیزی مث ی حمله بهم دست داده بود و فک میکردم همه بر علیه من هستن دوست داشتم تمومش کنم

ولی خب لطف خدا شامل حالم شد 

آروم شدم و خوبم خداروشکر

دوروز خیلی عالی با پاشا داشتم

تربیت بدون داد و فریاد

و چقدر بهم چسبید که همسر اول از من تغییر کرد و همین باعث حال خوب ترم شد

و الان میبینم وقتی که من آرومم زندگیم چقدر شیرین تره

برای همین سعی کردم داد رو از روی پاشا بردارم و ب دلش بسازم تا اونم خونسرد بشه و کمتر عصبانی بشه

 

دوست تون دارم


سلام 
دوست دارم بنویسم
از حال و روزم بگم
ولی وقتی می بینم هیچ تغییری نکردم
وقتی می بینم هر روز یه مدلم و حالم دگرگونه
از خودم بدم میاد
دوست ندارم بنویسم و یه عده رو ناراحت کنم
یه عده رو به این فکر بندازم که با خودشون بگن این عفت اصن معلوم نیس باخودش چند چنده
برام دعا کنید حا دلم خوب بشه

ی حس بدی دارم

هروقت مامانم اینا خونمون هستن علی یکم سرد برخورد میکنه

ساکته و توخودشه

من از این رفتارش بدم میاد

قبلا اینجوری نبود

گرم بود میجوشید و می گفت و میخندید

ازوقتی من حالم بد شده و از اومدن مامانش دلم شاد نمیشه

اونم بدخلقی میکنه

چیزی که عوض داره گله نداره


سلام روزبخیر

همچنان فقط نت داخلی داریم و دسترسی ها قطع هستن

پنجشنبه دومین سالرد تولد پاشا س

ولی ما جمعه قراره جشن بگیریم

و من خودم کیک بپزم

قصد داشتم یک کیک ساده ، یک کیک دورنگ و یک کیک سیب بپزم

اما متاسفانه دستور کیک سیبی که میخواستم رو ننوشتم

خب من که کف دستم روبو نکرده بودم یهویی نت قطع میشه و من دیگه به پیج سوزان شریعت دسترسی ندارم

برای همین ننوشتم

لپ مطلب دستمه چون فیلم شو دیدم

ولی میترسم یوقت موادم کم و زیاد بشه و خراب بشه

برای همین باید برای کیک سوم ی فکر دیگه بکنم

شایدم کلا همه رو دورنگ درست کردم و ملت رو از انتخاب بین بهتر و بهترتر نجات بدم

 

 

دعا کنید نت مون زودتر درست بشه

آمین

 

میترسم مث تلگرام که فیلتر کردن و فیلتر موند

نت مون داخلی باقی بمونه


سلام

تنها جایی که میتونم دسترسی داشته باشم اینجاس

مشهد هیچ خبری نیست

ولی تا دلتون بخواد مامورهای ضد اغتشاش  تو خیابونا هستن

نت نداریم و تمام کسب و کارمون رو هواست و سرمون خیلی درد میکنه

به قول برادرشوهرم مشهد قدم به قدم مامور اطلاعات هست  و برادربرادر رو لو میده

من از وقتی اخبار رو دیدم حالم بد شده

موهای تنم سیخ شده و همش میترمسم

 

از این که هی میگن اغتشاش گر و منافق سر در نمیارم

اگه اینا اغتشاش گر هستن چرا فقط وقتی شما گرونی ایجاد میکنید پیدا میشن

اگه اغتشاش گرن چرا شما برای خوابوندن این اغتشاشات جو رو آروم و محیط رو خوب نگه نیمدارید

چرا ما هرچی میدویم به جایی نمیرسیم

چرا حقوق و درآمد ما هر روز کمتر میشه ولی تورم روز به روز بیشتر میشه

 

لجم میگیره چرا هی تبلیغ میکنید بچه بیارن ملت

هی تبلیغ میکنید ملت چند همسری بشن

 

ینی واقعا مارو خَر فرض کردین یا خودتونو زدین به کوچه علی چپ

 

اگه شما تو خرج و مخارج دولت تون موندین باید پاتونو روی گلو ما فشار بدین

به خدا ما یه خانواده سه نفره هستیم که امید داشتیم چهار نفره ش کنیم

اما الان از همین نفر سوم هم پشیمون شدیم و نگران آینده ش هستیم

نه پول داریم که بریم نه جون داریم که بمونیم

 

اللهم اشف کل مسئولین


سر شب خان عمو اومد دنبال مامان و همراه خانومش و بابا رفتن دکتر

پسر جاری هم اومد خونمون تا با پاشا بازی کنه

بعد از دکتر اومدن خونه ی ما

و من بعد از دوبار سلام کردن به مامان همسری جواب گرفتم و خیلی بی اعتنا به من وارد خونه شدن

چای آوردم خوردن و خان عمو خانومش و پسرش رفتن

بابا هم رفت بالا تا با شوهر عمه هماهنگ کنه فردا صبح ببرش ترمینال که برگرده خونشون

وقتی با مامان تنها شدم براش چای  بردم وکنارش نشستم

ادامه مطلب

نمیدونم چرا تولد گرفتن برای پاشا ایتهمه برای من دردسر و پشت سرم حرف درست میکنه

پارسال که میخواستیم تولد بگیریم خیلی تحت فشار مالی بودیم و به اصرار خانواده م و خب دل خودم و همسری به زور ی تولد گرفتیم

موقع دعوت مهمانها،همسری گفت مامانمم خبر کن

گفتم خب اون بنده خدا چجوری بیاد

گفت خب داداشمم دعوت کن

گفتم خب ما امکانات پذیرایی مهمون رو نداریم

گفت خب یجوری بگو که نیان

گفتم ینی چی آخه مگه مریضم که ملت رو سرکار بزارم

 

از قضا زنگ زدم و یادم نیست چی گفتم ولی جاری بعدا بهم گفت که من گفتم مهمونی ساعت 4-7 عصره

و خب بهش برخورده و گفته من قبل و بعد این ساعت کجا برم و کلی حرف دراومد که عفت جوری دعوتمون نکرده که ما بریم(حقم داشتن واقعا)

ولی خب خودشم دخترش مریض بوده و اصن نمیتونسته بیاد ولی کرم جاری بودنش اینه که نیاد و بهانه ش هم دعوت کردن من باشه

 

امسال که تولد گرفتیم اونم بازم با فشار مالی

که خودم میخوام کیک بپزم و عصرونه فلافل بدیم(الویه کنسل شد)

حالا که مامان هسری رو دعوت کردم و قرار شده شوهر عمه بره دنبالش هوا برفی بارونیه و شوهر عمه گفته نمیرم

و مامان همسری هم لنگ در هوا مونده شهرستان

الانم عمه خانوم اومد پایین میگه مهدی رو دعوت نکردین؟(اونم شهرستانه)

گفتم نه چطور

گفت خب ی دعوت میکردی بهش میگفتی

گفتم من امکان پذیرایی از مهمون شهرستانی رو ندارم چرا الکی دعوت کنم

گفت اونا بچه مدرسه ای دارن میرن

گفتم من جمعه صب دارم پاشا رو میفرستم خونه مامانم که به کارام برسم،اونوقت به مهمونام بگم برین خونه مریم و الهام بعد شب بیاین تولد؟

من میتونم شام و ناهاردرست کنم اخه

بحث رو عوض کرد و گفت به علی بگو ی زنگ به مهدی بزنه ،ظاهرا اونا ی تخت و کمد برای دخترشون خریدن گفته برین بیارین خونتون

 

حالا من که فردا مهمونی دارم تخت و کمد دختر جاری رو کجای دلم بزارم

نه اتاق خوابم خالیه نه گوشه ی پذیراییم جا هست که بزارم

اینهمه پله هم کی میخواد اونارو ببره بالا؟

 

امان از این اعصاب خوردی ها

اَه


سلام دوستان جان دل

 

خوب و بد گذشته و میگذره

از ‌قتی لپ تاپ رو همسر برده شرکت نیومدم بلاگ سربزنم

خداروشکر همایش دهم دوروزه و عالی برگزار شد

فعلا درگیرودار یک خبر وحشتناک هستیم

یک قتل

بله قتل

منشی شرکت  یک خانووم جوون بود که دوتا دخترداشت 

سه ساله و دوساله

متاسفانه شوهرش خیلی هرز میچرخیده و باهم اختلاف داشتن

چندروز پیش دوباره سر اینکه همسرش اصرار داشته دوست دخترش رو صیغه کنه دعواشون میشه

صبح مامان دختره زنگ زد به همسر و کفت مریم مرده،کشته شده

همسرش ساعت دو نصف شب از طبقه پنجم پرتش میکنه پایین و تمام

امروز همسر و مدیر قبلی منشی مون رفتن برای تشییع جنازه

من خیلی رابطه ی صمیمی باهاش نداشتم

‌ولی همسر و بقیه شوکه شدن و حالشون خوب نیست

 

دیروز بعد مدتها با همسرصحبت کردم

بدون دعوا و همراه با ترکیدن بغض

حرفهایی زد که حس میکنم تمام این مدت راهمو اشتباه میرفتم

صبح صورتمو بوسید وگفت افکارمنفی رو از ذهنت دور کن

این ینی دیشب گذشته و امر‌وز یک روز جدیده


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ جدید نگاتیوی خام خسته دل .......آشفته Blog.ir پرینتر سه بعدی جهان 3d وبلاگ حرف های آقای ایزدی آیا میدانستید؟؟!! همه چیز در مورد موبایل آلفا 10 وبلاگ کارماکاوان